جهانگرد وجزیره(آریو بتیس) پیرمردی را می شناختم که چند وقت پیش عمرش را به شما داد. خدا بیامرزدش همه ی اهل محل او را دیوانه می نامیدندبه جزمن که شاید از روی دلسوزی او را جهانگرد صدا می زدم. *** آخ که چه چسبید.هیچ چیز شبیه یک فنجان چای داغ حال آدم را خوب نمی کند به خصوص وقتی که سرت دارد مانند بمب ساعتی به تو هشدار می دهد که اگر دیر بجنبی تا از درد منفجرت نکنم، آرام نخواهم نشست. *** نفهمیدم چگونه از دانشگاه خودم را به پیرمرد رساندم.وسط حیاط کنارباغچه ی کوچکش نشسته بود.در تمام ساعات حواسم بیشتر به جزیره بود ودخترکی که پیرمرد می گفت :موهایش از ابریشم نرمتر است ،تا به کلا س واستاد.
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesبهمن 1392آذر 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 Authorsامیر هاشمی طباطباییLinks
ردیاب ماشین
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین |